پسر کاشانی
خوب من خوب بمان...
ما آدمها همیشه خوب را برای یافتن خوبترین رها میکنیم..
غافل از اینکه خوب ،
همانیست که وقتی از همه چیز و همه کس بریدی یادش می افتی..
همان کسی که که هرروز حالت را میپرسد و تو سرسری میگویی خوبم...
همان کسی که تو حضورش را همیشه دیدی
و حس کردی اما ساده گذشتی...
همان کسی که وقتی که کم حوصله ای زمین
و زمان را به هم میدوزد تا تو لبخند بزنی...
خوب همان کسی است که بی منت تو را دوست دارد...
که تو صدبار دست رد به سینه اش میزنی اما یکبار هم خواهشت را رد نمیکند...
خوب همانیست که طاقت قهر ندارد...
میگوید قهر اما دلش دوری ات را تاب نمی اورد...
خوب همانیست که همه احساسش را خرج تو و اطرافیانش میکند...
خوب همانیست که به جرم احساسش هرلحظه غرورش را میشکنی
دلش را میشکنی و او دم نمیزند...
کجا با این عجله ؟! لحظه ای درنگ کن
خوب خود را با خود نمیبری؟!
خوب یک نفر است و هرگز تکرار نمیشود
مبادا از دستش بدهی....
(دختر فراری 4)تقدیم به فرشته های بال شکسته...حرفهای خاص پسر کاشانی...
درد بدیه وقتی از اونی که تموم لحظه هات رو باهاش ساختی نامردی و
بدی ببینی...
از اونی که یهویی اومد توی زندگیت و جای تموم نداشته هات رو گرفت...
از اونی که ادعا کرد دوستت داره و حتی قسم خورد مال همیم...
از اونی که فکر میکردی همیشه نگرانته و روت غیرت داره بدی ببینی...
حتی نام عشق رو لگد مال کرد و هوس رو جای عشق بهت نشون داد...
اون عاشق نبود و اون تو رو اصلا دوست نداشت...
فقط برای خوشگلیت و جسمت بود که هوسش وادارش کرد که به تو بگه
دوستت دارم...
تو هم با سادگی تموم که همین سادگی رو عشق پاک میاره
قبول کردی که اون واقعا دوستت داره...
بد جور شکستی وقتی فهمیدی همش سراب بوده و یه مشت دروغ...
دروغایی که خیلی به دلت نشست و آرزو میکردی که ای کاش این لحظه ها
تموم نشه...لحظه هایی که هیچ وقت قبل از اون نداشتی...
بگذریم که بچه بودیم میگفتن دروغگو دشمن خداست اما الان چی
دروغگو شده نابود کردن یه انسان..یه دختر...یه قلب..یه زندگی...
********************
روزا به سختی میگذره برای دختری که از عشق
چیزی ندید جز تجاوز و بی رحمی...
اون کسی که قلب براش توی تلگرام میفرستاد الان خنجر بزرگی رو
فرو کرده توی قلبش...
روزایی که هیچکس نمیفهمه فقط بالش دختر و نیمه شبا و بغضای مهمون گلوش....
وقتی هم که می خوابه زود از خواب میپره برای اینکه عذاب وجدان
شدیدی گرفته برای اینکه نابود کرده زندگیشو...
حال خوبی نداره روزا و شبایی آغاز ناراحتی و شکستگیشه...
روزا که میگذره درداش بیشتر و بیشتر میشه وقتی که چهرش تغییر میکنه
به یه زن و از دختر بودن خیلی دور میشه...
دور تر وقتی میشه که حالش هر روز بهم میخوره و این حال بهم خوردنا
نشانه اصلا خوبی نیست واسه دختر 17 ساله مجرد...
با اصرار مادرش و پدرش میبرنش دکتر و دکتر هم با معاینه های لازم
و آزمایشایی که انجام میده میگه:دختر شما دوماه هست که بارداره...
و این حرف شوک خیلی بزرگی به پدر و مادر وارد میکنه...
شوکی که کمر پدر رو خرد میکنه و مادر رو سالها پیر...
هیچ حرفی دختر برای گفتن نداره...حرفی که غمی از غمای پدر و مادر
رو کم کنه...
پدر تموم ناراحتیش رو سر دختر با کتکهاش خالی میکنه...
سر دختری که طعم زندگی عاشقانه رو نچشید...
با روزا ی زجر آور و شبای تموم نشدنی دختر تصمیم میگیره بره از اون خونه...
تصمیم میگیره فرار کنه از اتاق خواب و عروسکای بچگیش حتی از دوستاش...
فرار کنه از نگاهای غریب پدر و مادرش و اعضای فامیل...
یه نیمه شب با کوله پشتی و یه تصمیم نهایی دور میشه از
آدمایی که شاید قلبا دوستش داشتن اما دختر دوست داشت کسی
که دوستش داره بگه و قربون صدقش بره و توجه کنه بهش...
دختر نزدیک میشه به ادمایی که خاظرن برای جسمش پول بهش بدن...
و دختر ناچار و از غم زیادی که توی قلبش داره قبول میکنه و زندگی
تاسف باری رو شروع میکنه...
زندگی که بستگی داره به بوق ماشینهایی که مردان ه و س ران براش میزنند
و مشتریهایی که جز جهنم چیز دیگه ای نمی خوان...
و این سرنوشت دخرت فراری...
************************
سلام...درسته جشنه و همه شادن ولی یه نگاه به گوشه پارکهای بزرگ
بندازی میبینیشون این فرشته های بال شکسته ای که جز عشق چیزی رو
نمی خواستن...
همین...
به امید روزی که قلبا عاشق قلبا بشن نه چشما عاشق جسما
الهی آمین...
یاعلی...
(دختر فراری 3)تقدیم به فرشته های بال شکسته...حرفهای خاص پسر کاشانی...
یکی از آرزوهای شیرینی که یه دختر داره اینه که کنار مرد رویاهاش
لباس سفید بپوشه و مرد زندگیش رو نشون همه بده...
مردی که بعضیها فقط بعضیها فقط جنسیتش رو دارند...
جنسیتی که نمیشه بعضی وقتها بهش گفت مرد و نر بودن هم شاید
زیادش باشه...
پسری که دختر رو با شیادی تموم و با حرفهای عاشقانه میاره خونش
نمیشه گفت بهش مرد...
دختری که فریب میخوره گناه کار نیست...این دختر تموم زندگیش رو
گذاشته به پای عشق نه ه و س...
نمیشه بهش گفت بد و دختر خراب...
خراب اون فکر پسریه که تموم مردیش توی ه و س شه...
خراب اون پسریه که عاشق کردن یه دختر رو با حرفاش مخ زدن میدونه...
بگذریم این دردا توی جامه ما خیلی شدید زیاده...
**********
وقتی اثر قرصا از بین میره دختر از خواب بیدار میشه...
و با چند ثانیه بعد از بیدار شدن میفهمه کجاست...
میفهمه برای چی اومده و اصلا برای چی اینجاست...
صدای چند تا پسر از توی آشزخونه میاد...
بلند میشه که ببینه اینجا چه خبره که سرش گیج میره و میخوره زمین...
با زحمت و با کمک دستاش به دیوار بلند میشه و به زحمت به
آشپز خونه میرسه...
میبینه که همونی که دوستش داره با چند تا پسر دیگه سیگار میکشن و
یه فیلمی رو میبینن توی گوشی یکی از پسرا...
دختر که جلوتر میره پسر میفهمه که دختر از خواب بیدار شده
میره طرفش و میگه:به به خوب خوابیدی...
دختر حال اینکه بگه چرا این پسرا اینجان و چرا من خوابم برد رو نداره...
پسر دستش رو میگیره و میگه بیا اینجا بشین کنارمون...
دختر با اینکه نای اینکه بگه نه رو نداره نا خواسته و اصرار پسر کنارش میشینه...
اون پسرای دیگه هم که دونفرن با تمسخر و خنده موزیانه به دختر
سلام میکنن...دختر هم بدون جوابی سرشو پایین میندازه...
پسر به دختر میگه می خوای یه فیلم قشنگ و عاشقانه نشونت بدم...
دختر با سر تاید میکنه...
پسر گوشیش رو از دوستش میگیره و همون فیلمی که اونا میبینن
رو نشون دختر میده...
دختر با اولین نگاه به اون فیلمه میفهمه چرا نای حرف زدن راه رفتن نداره...
درسته اون فیلم فیلم تجاوز اون چند نفر به اون دختر بود...
فیلمی که نشون میداد که یه پسر میتونه چقدر حقیر باشه البته بعضیا...
دختر توی خودش خورد شد و شکست و نابود شد...
پسر بهش گفت: اگه به کسی بگی فیلمت رو پخش میکنم تا آبروت بره...
دختر نه توانایی این رو داشت که خودشو خالی کنه هرچی بد و بیراه به
پسر بگه و حداقل یه تو دهانی محکمی به پسر بزنه...
نمیتونه نه گریه کنه و نه حرفی بزنه فقط خرد شد...
از جای خودش بلند میشه با سختی اما توانش خیلی کم شده...
پسر می خواد کمکش کنه که دختر نمیزاره که پسر حتی بهش کمک کنه...
با سختی بلند میشه و لباساش رو مرتب میکنه و از اون جهنم میاد بیرون...
فکر و فکر و فکر...شدید آزارش میده حتی فکرش...
دختری که تنها موهاشو فقط برادر و پسرش دیدن الان انقدر تحقیر شده...
تحقیر شدن برای یه سادگی که بخاطر عشق نابودش کرده...
نابود شد چون قبلش فکر میکرد این همونه که بیشتر از خانوادش میفهمتش...
اون همونیه که دوستش داره و معنی لبخند و حتی معنی اخماشو میفهمه...
ولی این نه برای احساس اومده بود و نه برای مرد بودن و پشتوانه شدن...
فقط اومده بود گلی رو پر پر کنه و بره...
دختر با این فکرا به خونه میرسه...
اولین نفری که نگرانش شده که چرا انقدر دیر کرده مادرشه...
و دختر با همون حالش که بدتر هم شده و قطره های اشک هم
کم کم میاد پایین خودشو توی بغل مادرش میندازه...
مادرش میگه:چیشده چرا انقدر رنگت پریده...
دختر پیش خودش فکر میکنه اگه راستشو بگم که حتما از خونه
بیرونم میکنن...
اولین دروغ زندگیش رو میگه...
میگه:بعد از کلاس داشتم میومدم که چند تا پسر که توی ماشین بودن
مزاحمم شدن و بعد هم با زور وارد ماشینم کردن...
توی ماشین از شدت گریه و ضجه من یکی از پسرا دلش به حالم سوخت
و به بقیه گفت بزارید بره بجاش یکی دیگه رو...
و با اصرار اون پسر بعد یک ساعت من رو یه جای خلوت پیاده کردن...
این حال بدم هم بخاطر ترسیه که از اون پسرا دارمه...
مادر میگه:خدالعنتشون کنه که یه مشت آشغال ریختن تو
خیابون...بیا این شربت رو بخور تا حالت سرجاش بیاد...
بابات نفهمه واگرنه شر به پا میکنه...
ادامه دارد...
***********
سلام...از بعضی پسرای خوب معذرت می خوام...
این حرفا برای اون آدماییه که پسرنیستن فقط نمادی از شیطان
روی کره زمینن...
آدمایی که این روزا شدیدا زیادن...
آدمایی که ناموسای غریبه براشون مهم نیست اما ناموسای
خودشون رو کسی نباید نگاه چپ بهشون بکنه...
همین...
یاعلی
تقدیم به مردانی که مرد موندن و مرد خواهند بود...
تقدیم به مردان سرزمینم....
اﻭ " ﻣــﺮﺩ " ﺍﺳﺖ
خوابش از تو کوتاهتر و خواب ابدیش از تو طولانی....
آسایش برایش مفهومش آسایش توست پس صبح تا
شب درپی آسایشی است که سهمش را ازعشق تو میجوید...اگر آنرا دریابی!!
ﺩستهایش ﺍﺯ ﺗﻮ زبرتر ﻭ ﭘﻬﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ...
تاحال به دستهایش نگاه کرده ای ؟ هیچگاه بدون خراش و زخم دیده ای؟
ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺗﻪ ﺭﯾﺸﻰ ﺩﺍﺭﺩ...
ﺟـﺎﻯﹺ ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﺮﺩﻥ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ میشود...
ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤــﺎﻥ ﺩستهای ﺯﺑﺮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ...
و ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺻﺎﻑ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ می بوسد ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﺸﻮﻯ...
به او سخت نگیر..!
او را خراب نکن..!
ﺍﻭ ﺭﺍ "ﻧﺎﻣــــﺮﺩ" ﻧﺨﻮﺍﻥ..!
ﺁﻧﻘﺪﺭ او را با ﭘﻮﻝ ﻭ ﺛــﺮﻭﺗﺶ اندازه گیری نکن..!
کمی بوی تنش عرق آلود است طبیعتش اینست ؛
حواسش به بو نیست؛ فکر نان شب است....
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧــــﺦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺪﻭﺯﺩ...
انتظار یک فنجان چای تلخ توقع زیادی نیست!!!
از هر مرد ونامردی هرچه شنیده و دیده در صندوقچه قلبش
پنهان کرده و آمده .اگر کم حرف میزند نمیخواهد کام تورا تلخ کند.
ﻓﻘــــﻂ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﻭﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺑﺮﯾﺰﺩ...
آن مردی که صحبتش را میکنم، خیلی تنهاتر از زن است..!
ﻻﮎ ﺑﻪ ﻧﺎخنهایش ﻧﻤﯿﺰند ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ یک ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪ
ﺩست هایش را ﺑﺎﺯ کند، ﻧﺎخنهایش را ﻧﮕﺎﻩ کند ﻭ
ﺗﻪ ﺩﻟﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺷﺶ ﺑﯿﺎید..!
ﻣﺮﺩ نمیتواند ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺖ، به دوستش زنگ بزند
یک دل سیر گریه کند و سبک شود..!
ﻣﺮﺩ، ﺩﺭﺩﻫﺎیش را ﺍﺷﮏ نمی کند
فرو می ریزد در قلبی که به وسعت دریاست...
آری یک مرد همیشه تنهاست چراکه سنگ صبور همه
است و خودشانه ای ندارد که سرش را روی آن بگذارد...
یک ﻭقت هایی،
یک ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ،
ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ:
"میم" مثل " مرد "
((تقدیم به تمام مردان محترم ))
سالها بعد(من دور از دنیا)(2)...حرفهای خاص پسر کاشانی...
سلام این پست میتونه حرفای خیلیامون باشه پس نمیتونه احساسات من باشه...
نمیتونه جس و حال نبودنم بعد از از دنیا رفتنم از نظر اطرافیانم باشه...
اطرافیان میتونن همه آدما باشن اما بعد رفتن زیر خاک خیلیا فراموشت میکنن...
فقط اندک ادمایی هستن که پنج شنبه ها میان سر خاکت...
و همین بخونید...
***************
توی اوج خنده یهو گریه ات میگیره و توی اوج گریه لبخند به لبات میاد...
این دنیا و این زندگی رو هیچ وقت نمیشه پیش بینی کرد...
هیچ وقت نمیشه گفت فردا من میخندم و فردا حالم خوبه...
خیلی آدمای خیلی بهتر از من و تو بودن به امید این که فردا
یه روز دیگس براشون خوابیدن و شبشون بخیر نگذشت و
توی خواب عکسی شدن به دیوار خاطرات این زندگی...
یه عکس وقتی که نباشی گاهی دستمال روش میکشن و
یه فاتحه ای نثار روحت میکنن...
گاهی هم با مرور آلبوم عکس یادت که می افتن میگن:یادش بخیر
اون روز زنده بود و نفس میکشید...کی فکرشو میکرد الان نباشه و جز
چند تا عکس و یه شیشه عطر خالی چیزی ازش نباشه...
اصلا کی فکرشو میکرد اون نباشه و صدای خنده هاش روحمو نوازش کنه...
صدای خنده هایی که اون نمیدونست اما برای من بهترین موسیقی دنیابود...
اینا رو مادرت میگه...گاهی هم قطره های کوچیک اشک صورتشو نوازش میکنه...
بعد رفتنت فقط پدر و مادرت یادتن و همه ادمای دیگه ای که میگفتن
تب کنی میمیرم بعد مرگت دیگه سر خاکتم نمیان...
آدمایی که مردنشون بر اثر احساس زیادشون در همون لحظه بود و بخاطر
جوگیر شدنشون توی حرف زدن و پیامک فرستادنشون بود...
واگرنه همون آدما روزی هزار بار برای هزار نفر میمیرن...
مگه غیر از اینه؟همون که میگه دوستت دارم و حرفای عاشقونش
گوشاتو کر کرده موقع دفن کردنت بهش بگن باهات خاکش کنن
سریع فرار میکنه میره...
و تموم دوست داشتنش با رفتن جسمت زیر خاک تموم میشه...
و تو هم مثل میلیون ها ادم دیگه به فراموشی سپرده میشه....
پس تا زنده ای و زنده ایم نفسامون بوی خوبی بده...
بوی با خدا بودن و بوی حرمت روزای کنار مادر و عصای دست پدر...
تا وقتی زنده ایم کنار خدا باشیم واگرنه بعد مرگ نه جسمی هست
برای شکرگذاری و نه کسی به دعامون احتیاج داره...
همین...
*****************
تا 7 روز کنار این وب و شما مهربونا نیستم...
واسم دعا کنید...
یه روز دیگه...یه فرصت دیگه...و حرفای دیگه...
خداحافظ...
همین...
شبمون خاص
شب خیر یعنی شب من با تو بخیر میگذره...
"شب بخیر" ...
از زبان کسی که دوستش داری،
فقط یک کلمه ساده نیست..
"شب بخیر" ...
یعنی یک روز دیگر همراهت بودم
یک روز دیگر دوستت داشتم
یک روز دیگر حواسم به تو بود
یک روز دیگر جز تو کسی برایم مهم نبود
خلاصه "شب بخیر" مهم ترین
مکالمه ی کوتاه در آخر شب است
لطفا هیچوقت از کسی که میدانی
منتظر این کلمه است دریغ نکن
چون ممکن است او به امید همین
"شب بخیر" ها روزش را شب کند...
شبتون عاشقانه.....
دانلود رمان پشت ابرهای سیاه برای موبایل – جاوا، اندروید، آیفون...
رمان پشت ابرهای سیاه برای جاوا، اندروید، آیفون
نام کتاب: پشت ابرهای سیاه
نویسنده: دل آرا دشت بهشت
میانگین حجم کتاب: ۸۰۰ کیلوبایت
فرمت کتاب: Epub – Jar – Apk
زبان کتاب: فارسی
خلاصه، توضیحات: با مرگ هدایت رمضانی و نابود شدن ثروتش ضربه ی بدی به تنها فرزندش غزاله وارد میشه، آقای شیخی (دوست هدایت) به عنوان حامی وارد زندگی غزاله میشه و همه ی سعی اش رو می کنه که فکر این دختر رو از کینه ای که نسبت به رییس پدرش، یعنی کیانمهر عابدی داره دور کنه، تا حدی هم موفق میشه، با وادار کردن غزاله به ادامه تحصیل و حتی سر کار بردنش؛ اما با پیدا شدن دوباره ی کیانمهر تمام خاطرات بد غزاله زنده میشن …
برای دانلود برو ادامه مطلب
دانلود رمان لبخند بی نهایت برای موبایل – جاوا، اندروید، آیفون...
رمان لبخند بی نهایت برای جاوا، اندروید، آیفون
(جلد دوم، درباره گذشته ام نپرس)
نام کتاب: لبخند بی نهایت
نویسنده: کیمیا
میانگین حجم کتاب: ۱ مگابایت
فرمت کتاب: Epub – Jar – Apk
زبان کتاب: فارسی
خلاصه، توضیحات: من بالای پشت بام دلخوشی ام، به بادبادکِ آرزوهایم نگاه می کنم، بادبادکی که نخ ندارد؛ و تازه اگر هم داشت در دست دیگری بود… کسی چه می داند؟! که من برای رسیدن به تو چقدر نقشه کشیدم… و کسی چه می داند؟! تمامِ نقشه هایم بر آب شد… کسی چه میداند؟! شاید راه رسیدن به تو آنقدرها هم که می گویند پر دردسر نباشد… هم؟ سختی اش آویزان کردن یک طناب از سقف است…!! شاید کمی بیشتر… کسی هیچ چیز را نمی داند… امشب که آسمان بی ابر است ، چه حقایقی را می شود رصد کرد… “ستاره ای دنباله دار”
برای دانلود برو ادامه مطلب
دانلود رمان آبی به رنگ احساس من ۲ برای موبایل – جاوا، اندروید...
نام کتاب: آبی به رنگ احساس من – جلد دوم
نویسنده: فرشته
میانگین حجم کتاب: ۱ مگابایت
فرمت کتاب: Jar – Apk
زبان کتاب: فارسی
خلاصه، توضیحات: بهار همون شبی که می خواد صندوق رو باز کنه و بفهمه منظور مادرش از بیان اون حرف ها چی بوده ناگهان برق ها قطع میشه، رعد برق شدیدی می زنه! شدت باران زیاد بوده، بهار می ترسه برای اولین بار از وقتی تنها شده می ترسه! میره بیرون که از همسایه شون کمک بگیره، از صدای رعد و برق وحشت داشته ولی همین که قدم به داخل کوچه میذاره و جلوی خونه ی همسایه می ایسته ناگهان دستی جلوی دهانش رو می گیره …
برای دانلود برو ادامه مطلب
دانلود نرم افزار کتابخانه 77 مخصوص گوشی های اندروید...
در نرم افزار کتابخانه 77 چند داستان با عناوین زیر با قابلیت جست و جو در بین داستان ها در اختیار شما خواهد گرفت که می توانید آن ها را در شبکه های اجتماعی، تلگرام و … به اشتراک بگذارید:
غصۀ گاو
پلنگ های زندگی
دفترچۀ مشق
عشق و دیوانگی
هدیۀ سال نو
شغل پسر کشیش
کم شنوایی همسر
پسرک سر به زیر
چشم مادر
کتک خوردن
تفاوت عشق و ازدواج
و…
برای دانلود برو ادامه مطلب
بانو یعنی نقاشی زیبای خدا...
بانو از خودت دست نكش
خودت چتر باش
خودت ابر باش
خودت باران
شك نكن خدا نابغه بوده،
كه تو را آفریده
بی خیال بنده هایش
كه دنیای زنانه ات را نادیده گرفتند،
بانو ایندفعه سر سفره،
تو نان گرم بخور
اصلا تمام زیتون های دنیا هم مال تو
هر وقت هم تنت سرد شد
تنهاییت را بغض نكن
آواز كن
با صدای بلند برای گرمی دلت بخوان
دیگر هیچ وقت تنهاییت را باگریه نشان نده
حتی وقتی تنها میخوابی.
بگذار ایندفعه لالاییت را برای خودت...
چه خوب میشد عصرانه میهمان خودت باشی
بانو بانو بانو
چای كه دم كشید
دامن كوتاهت یادت نرود
قند توی دل قندان آب میشود
طعم گس چای را كه هورت میكشی
بانو یك دل سیر بخند
بخند به ریش روزگار
كه اگر عاطفه و مهر تو نبود
تو را به قضاوت نمی نشستند
و حكم به مشروطی آزادیت نمی دادند
كه هر جا میروی گزارش كنی
كه من می گویم،
من می خواهم و من منشان
گوش ات كه سهل است جانت را پر كند
مهربان یك دل سیر بخواب
تا درد حرفهایی كه دل كوچكت را می شكند
فراموش كنی
بانوی كامل
خدا آرامش هستی را در چشمانت
در حلقه آغوشت
درست روی لبهایت به امانت گذاشت
به جهنم برود،
هر كه آرامشت را دستخوش زمختی خویش كند
به جهنم برود
آنكه بلندای روحت را نمیبیند
ولی فرود و فراز تنت را خوب میشناسد
به جهنم برود
كسی كه تو را ضعیفه خواند
تا ضعف خودش به چشم نیاید
بین خودمان باشد
خدا شرمنده جای نوازشهاییست كه روی تنت ماند.
به جهنم می رود
بانو راستی حال دلت چطور است؟
چند وقت است رویا ندیده ای،
راستی هنوز اشك میریزی؟!؟!؟
قول دادی كه
دیگر تنهاییت را با گریه نشان ندهی
نكند هنوز منتظر شنیدن دوستت دارمی!!!
بیا بحث را عوض كنیم
راستی موهایت را بگذار بلند شود
بگذار از زیر روسری هوایی بخورند
لاك قرمز یادت نرود
خدا هر چه صورتی و قرمز و سرخابیست برای تو آفریده
كلاغ ها دیر زمانیست پشت سر طاووس حرف می زنند
اصلا بگذار یك كلاغ چل كلاغ كنند
تو گوشواره هایت را فراموش نكنی
بانو هر وقت دلت خواست دستت را از ماشین بیرون ببر و
تن وحشی باد را لمس كن
هر وقت هم دلت خواست
لبه ی جوی راه برو
حتی بلند حرف بزن و بخند
و هر روز هم برقص
خواستی با ساز دلت خواستی با...
فقط یادت نرود كتاب بخوانی
بانوی كامل و زیبا
تو سلیقه خاص خدایی
آنِ خلقتت خدا قلیانی چاق كرد
پا روی پایش انداخته
و روی بوم نازنین وجودت قلم عشق را چرخاند
پس تو نابترینی
بانو نابترین شعر خدایی تو
سَر انگشت بهاری
بخند از ته دل رها
و بزن قید احساسی كه
نخوانَد تمنای نگاهت را...
قرار عاشقانه...
بلوز سفید تمیز و قشنگی با یک دامن سرخ تنش بود.
جلوی آینه ایستاده بود وبا وسواس موهایش را شانه می کرد.
گفتم ː مزاحم شدم.جایی می خوای بری…؟.
گفت ːجایی که نه اما…....حرفش را نصفه گذاشت.
موهایش را بافت و پشت سرش انداخت.
همین طور که با من حرف می زد صورتش را آرایش کرد.
ملیح و زیبا شده بود.کم کم نگران شدم.
نکند مهمان دارد و من بی موقع مزاحمش شده ام.
بین رفتن و ماندن مردد بودم که بوی عطر خوشی فضا را پر کرد.
گفت :یادته!این عطررو خودت برای تولدم خریدی…
وقتی حسابی مرتب و خوش بو شد.آمدوکنار من
نشست تصمیم گرفتم بروم.
گفتːکجا؟من که جایی نمی خوام برم,فقط
ساعت 05ː12 دقیقه قرار دارم…..
بعد به ساعتش نگاهی انداخت.ساعت 05ː12 دقیقه بود.
سجاده نماز را پهن می کرد تازه فهمیدم
با چه کسی قرار دارد… .
دانلود رمان ارمغان دریا برای موبایل – جاوا، اندروید، آیفون...
نام کتاب: ارمغان دریا
نویسنده: زهرا (باران) ، سحر
میانگین حجم کتاب: ۶۰۰ کیلوبایت
فرمت کتاب: Epub – Jar – Apk
زبان کتاب: فارسی
خلاصه، توضیحات: فرزام، مرد مغروری که سختی زیاد کشیده اما فقط فهمیدن یه چیز تو زندگیش بوده که باعث شده بشکنه، باعث شده عوض شه ، باعث شده دست از تموم عیاشیاش بکشه، وقتی جلوی ویلاش به منظره دریا نگاه می کرده متوجه چیزی روی آب میشه… یه آدم… یه دختر… یه دختر که حافظه ش رو از دست داده و…
برای دانلود برو ادامه مطلب